یک مسلمان



یه بار تنهایی رفته بود خواستگاری یه خانم محترم و البته طلبه. اون خانم یه رکب بهش زد، قرآن گذاشت جلوش، گفت بخون. همون اول صحبت و آشنایی. آخر قصه هم حسین یه رکب بهش زد. اما شاید خیلی محکم نگفته بود که به درد هم نمی خوریم. فرداش اومده بودند از حسین برای دختره تحقیق! از خود خود خود حسین، یعنی مثلا نرفته بود پیش بقال محله برا تحقیق. یه آقایی میره در خونه حسینی نا، زنگ در خونه را می زنه، می گه با حسین کار دارم.
گفته اند: ممکن است دولت قصوری هم داشته باشد؛ مانند تیمی هستیم که در حال مبارزه با یک تیم قدرتمند است؛ سه تا گل زدیم، حالا یک گل هم خوردیم! ار اضافات ما نیز هست که: حاجی تو شکسته نفسی میفرمایی، شما صد و بیست و یکی گل زدی. ولی خب متاسفانه دروازه رو اشتباه دیدی هرچی گل زدی به ملت زدی. مردم چه رویی دارند، والا با ای نوناشون.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مغان موزیک فروش تکی و عمده لباس زنانه سایز بزرگ برند MOHER بزرگترین مجله دریافت سریال های کره ای رایگان اشپزی سیرتا پیاز دلـــنـــوشـــتـــه های محــــیــــا آموزش تعميرات برد چمانه و اسرار حج دندان پزشکی